فرهنگ2


فرهنگ2

فرهنگی شدن

فرهنگی شدن در حقیقت هماهنگی و انطباق فرد با کلیه شرایط و خصوصیات فرهنگی است و معمولاً به دو صورت ممکن است واقع شود. اول بصورت طبیعی و تدریجی که همان رشد افراد در داخل شرایط فرهنگی خاص است . دوم بصورت تلاقی دو فرهنگ که بطرق مختلف ممکن است صورت گیرد . فرهنگ در برگیرنده تمام چیزهایی است که ما از مردم دیگر می‌آموزیم و تقریباً اعمال انسان مستقیم و یا غیر مستقیم از فرهنگ ناشی می‌شود و تحت نفوذ آن است . برای روشن شدن مطلب یکی از اعمال انسان را مثال می زنیم : غذا خوردن نیازی بدنی و بیولوژیک است , برای زنده ماندن باید تغذیه کرد ولی وقتی سئوال می‌شود چه باید خورد ؟ چگونه باید خورد؟ چه وقت باید خورد , نفوذ فرهنگ در اعمال انسانی نمودار می‌گردد. برآوردن نیازهای غریزی در انسان با مجموعه‌ای از رفتارهای پیچیده همراه است و این رفتارها را فرهنگ هر جامعه ای شکل می‌دهد . در مورد برآوردن نیاز تغذیه در جوامع مختلف اشکال گوناگونی دیده می‌شود و محدودیت ها , مقررات , قواعد و رسومی هست که افراد هر جامعه را تحت نفوذ می‌گیرند که مثلاً چه باید خورد و از خوردن چه چیز باید پرهیز کرد. فرهنگ بین افراد مشترک است . هر فردی خصوصیاتی منحصر به فرد دارد که ویژه است و دیگران را از آن بهره‌ای نیست . این گونه خصوصیات جزو فرهنگ بشمار نمی‌رود مگر آنکه بوسیله افراد دیگر یاد گرفته شود و بصورت رسوم و عادات گروهی در آید و دیگران در انجام آن شرکت کنند. از طرف دیگر فرهنگ گرد آورده جمع است ,ذخیره دانش انسانی از طریق نسلهای متمادی فراهم شده است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌گردد. و بهمین دلیل غالباً هر اختراعی بر اساس زمینه عینی گذشته که حاصل کوششهای جمعی انسان است متکی می‌باشد.
فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی :اگر فرهنگ را به معنی کوشش‌های انسان برای ارضاء نیازهای خود و غلبه بر طبیعت بدانیم آنگاه می‌توانیم آن را به دو قسمت فرهنگ مادی و فرهنگ غیر مادی یا معنوی تقسیم کنیم. فرهنگ مادی , شامل اشیاء قابل لمس است مثل مسکن ,وسایل زندگی , وسایل و ابزار و دوات هواپیما , اتومبیل , ماشین آلات , در عناصر فرهنگ آنچه را که مادی نیست فرهنگ معنوی گویند هنر ,زبان , ادبیات , فلسفه ، سیاست, افکار و عقاید , نحوه فکر و استدلال قوانین و علوم در این زمینه جای می‌گیرند.
فرهنگ مادی و غیر مادی بیک نسبت و آهنگ پیشرفت نمی‌کنند بلکه معمولاً فرهنگ مادی سریعتر دگرگون می‌گردد از این رو شکافی بین این دو پدیده می‌آید که آن را پس افتادگی یا تاخر فرهنگی می‌نامند . به بیان دقیقتر تأخر فرهنگی ,پس افتادن یک عنصر فرهنگی از سایر عناصر است . فرهنگ معنوی بدنه اصلی یک فرهنگ ملی است . همین بدنه است که قدرت روحی و نیروی حیاتی یک ملت را مشخص می‌کند, همین بدنه است که باید به دل و جان در نگهداشت آن کوشید ,زیرا فرهنگ معنوی نقطه تعالی و فرازگاه حیات ملی است .

هر فرهنگ حاوی تعاریفی از حقایق موجود است که بر پایه آن، معارف مردمش را شکل می‌دهد, این مفاهیم شامل اعتقادات مذهبی , باورهای ساسی, اساطیر , تئوریهای علمی و امثال آن می‌گردد مثلاً در فرهنگ اسلامی اعتقاداتی در مورد خلقت انسان , آینده بشریت و ماهیت وجود و رابطه خالق با مخلوق و غیره وجود دارد .


از آنجا که مفاهیم از طریق زبان بعنوان یک واسطه در رابطه‌ای مستقیم با تفکرات و تجسمات انسانها از حقایق موجود است بدین جهت بسیاری از جامعه شناسان زبان را کلید درک مفاهیم ذهنی می‌دانند , به بیان دیگر افکار هر مردمی در قالب سمبل های صوتی و بعضی اوقات اشارات , تصویر , حرکات بدنی و امثال آن خلاصه می‌شود, این سمبل هاست که زبان هر قومی را تشکیل می‌دهد , بنابراین لغات صرفاً اصولی نبوده بلکه در آن افکار و تجربیات انباشته می‌باشند.
فرهنگ مادی هر جامعه همچنانکه گفته شد شامل مجموعه دست آوردهای مادی یا تکنولوژی آن جامعه است . یکی از جامعه شناسان بنام لوئیس منفرد در بحث از تکنولوژی و فرهنگ می‌نویسد :تکنولوژی در خارج از فرهنگ قرار نمی‌گیرد و بر عکس جزئی از آنست .

بعبارت دیگر تکنولوژی عنصری است از فرهنگ زیرا پیشرفت تکنولوژی کاملاً وابسته به پیشرفت علم است و در این زمینه جامعه شناسی کاملاً نشان داده است که پیشرفتهای علمی وابسته به ارزش ها و جهان بینی های خاص و یا در رابطه با جهت یابیهای مذهبی یک جامعه است .در این زمینه "ماکس وبر" در مطالعه علمی خود نشان داده است که پروتستانتیسم کالون در مقابل علم گرایش کاملاً مساعد و مناسب و فعالی داشته است تا کاتولیسیم .

به عقیده ماکس و بر در نظر پروتستانها , علم خداوند و مشیت های وی را نمی‌توان درک کرد مگر یا آگاهی بر کارهای خداوند . علمی که مورد توجه آنها قرار گرفت در ابتداء فیزیک و سپس سایر علوم طبیعی و خصوصاً ریاضیات بود. در آنها این امیدواری بود که از آگاهی تجربی قوانین الهی طبیعت پی به آگاهی در باره اساس و مبداء عامل برسند. بنابراین تفکر پروتستانی و فرهنگ طبقه بوروژو با در آمیختن, نهایتاً تاثیر عمیقی بر روی طرز فکر جامعه تکنولوژیک جدید نمودند و می‌توان تصدیق نمود که بدون چنین پیوندی بین مذهب و فرهنگ طبقه مسلط که در قرون هفده و هیجده اتفاق افتاد جامعه غربی با آنچه که امروز هست تفاوت بسیار زیادی داشت . عامل تکنیکی متغیری است قوی ولی اهمیت و تاثیر حقیقی تکنولوژی را بدون در نظر گرفتن کادر فرهنگی (فرهنگ معنوی )آن نمی‌توان درک نمود.

منبع: وبسایت دانشنامه رشد

گذری از شهری کهن ودانلود دکلمه های کیومرث امیری

بادرود- امروز من قراررا براین گذاشتم که از دیاری که من در آن به دنیا آمدم نوشته هایی را ثبت نمایم.کهن شهر

 {خطه کوههای زاگرس} که نشان دهنده صلابت واستواری ساکنین آن است را میتوان نشانی از ویژگیهای مردم آن به حساب آورد که دمادمی از هر دوره ای رابه مبارزه با اهریمن صفتان و دشمنان این بوم صرف کرده اند. مردمی که ریشه در زمان قدیم کشورمان دارد از آن همچون چشم خود مراقبت کردند در حین حملات بیگانگان همواره درطول تاریخ درکمین بوده اند که پس ازورود چنین افرادی شجاعت و مرام خودرا برای برای پاسداری از ارزشهای این مملکت به رخ حریف بکشاند وهمیشه دلسوزان این کشور را دوست داشته اند از آنها به صورهایی متعدد استقبال به عمل آورده اند ومن زاده بطن این سرزمین یعنی کرمانشاه هستم شهری که به گواه تاریخ درهردوره ای ازتاریخ این سرزمین مقتدرانی را به دور خود جمع کرده است که به نشانه یادگاری نقشهایی را در گوشه به گوشه این شهرکهن نهاده اند شهرحماسه های دلیرانه این مردم ازآغاز تا به کنون . از قدیم با ستمگران دست وپنجه نرم کرده اند واما امروزه درصورت چنین وضعیتی راه وروش نبرد با اهریمنان را به جهانیان می آموزند. بله شهری که حالا دلیلش را نمیدانم که چرا آنچنان که باید و شاید درسطح جهانی شناخته شده نیست .شهری که به واقع ظرفیت جهانی شدن را دارد واین را ما میتوانیم ازروی ویژگیهای طبیعی و مردمی ملاحظه کنیم  . حالا چرا ویژگیهای مردمی  که برای روشنترشدن موضوع این را باید درسطح همین شهر مشاهده کنیم منطقه ای که باوجود تنوع قومی{ لکی. کلهری. جافی . فارس .آشوری. آذری.لری و...}وهمچنین تنوع مذهبی{شیعه . سنی. زرتشتی.یهودی. مسیحی.یارسان و...} همدیگر را به مانند برادر احساس می کنند ودرشادی وغم یکدیگر را فراموش نمی کنند . بله اینچنین شهری در کشورمان وجود دارد ولی خوب گفتم از چه بهر آنرا به حد مناسب یاد نمی کنند نمیدانم . ناگفته نماند که شاعران قدر شناس ومیهنی واخلاقی را درخود پرورده است که من در پایین دکلمه های یکی ازشاعران  را برای دانلود میگذارم اگر بخوام این شاعر را به صورت مختصر معرفی کنم باید بگم که نام ایشان کیومرث امیری می باشد . ایشان لک زبان هستند{یکی از لهجه های باستانی وقدیمی ایران زمین و به قولی زیرشاخه ای از زبان کردی میباشد}اکثر مردم وی رابه خاطر دکلمه بیستون_ که درآن کاراکترهای باستانی ایران متجلی می شوند_ می شناسند. سراسر این دکلمه ها بوی ایران رامیدهند ودست کم آدمی نکته رفتاری را از آن یاد می گیرند . ایشان آدمی فهمیده هستند که سخنان خودرابا محوریت خردومردم گرایی و عشق به میهن واقوام درون ایران درقالب دکلمه های دلنشین بیان میکند مطمئنم از گوش دادن این اهنگها لذت می برین و هم اینطور احساس ایرانی بودن خود را با افتخاردراینها می توانید حس کنید... برای درک هرچه بیشتر دکلمه ها میتوانید به وبلاگ فرهنگ وهنر -وبلاگ خودشاعر- مراجعه کنید.پاینده باشین...    برای دانلود ابتدا  کلیک راست را بزنید سپس ازروی نوشته ها نوشته save target as راانتخاب کنید ومنتظر باشین که برروی پوشه مورد نظر ذخیره شود.به جز دکلمه بیستون که بایست روی خود کلمات کلیک چپ فشاردادومنتظر صفحه دانلود باشین که بعد ازآمدن صفحه روی کادر دانلود آهنگ را می توان  ذخیره کرد.                               


دانلود آهنگ حیران

دانلود آهنگ کنیشکه

دانلود آهنگ میمه یکی

دانلود آهنگ یار

دانلود آهنگ بی ستیون مه نی نه ووین

دانلود آهنگ اعرابی

دانلود آهنگ دخمه

دانلود آهنگ دته  

دانلود اهنگ دالکه

دانلود آهنگ کورووش

دانلود آهنگ زمستان

فرهنگ 1

تنوع فرهنگها

مفهوم فرهنگ یکی از کلیدی ترین مفاهیم علوم انسانی است که همواره منشأ مباحث و مناقشات گوناگونی بوده است . فرهنگ جایگاهی کلیدی در انسان شناسی ، جامعه شناسی ، تاریخ و حتی سیاست و روان شناسی دارد. کما اینکه ترکیب های وصفی و اضافی متعددی از مفهوم فرهنگ به گوش اهالی علم آشناست.

برنامه ریزی فرهنگی ، فرهنگ عمومی ، تبادل فرهنگی ، گفتگوی فرهنگ ها ، فرهنگ مصرفی و اخیراً مهندسی فرهنگی .

این اجتماع عظیم لزوم تدقیق و تأمل در باب معنای مفهوم فرهنگ را روشن تر می سازد . اما براستی تعریف فرهنگ چیست؟ 

معمولاً پاسخ به این پرسش را این گونه آغاز می کنند که تعاریف متنوع و متعددی برای فرهنگ وجود دارد. بعضاً حتی بالحنی افتخار آمیزبه تعداد دقیق این تعریف ها نیز اشاره می شود. اما فی الواقع در این تنوع نقطه افتخارآمیزی وجود ندارد. چه این امر بیشتر حاکی از نوعی اغتشاش و بلاتکلیفی است تا بالندگی و پویایی. برای ورود جدی به بحث در حوزه مطالعات فرهنگ ما نیازمند تعریفی روشن و متفق علیه هستیم تا راهنمای مسیر باشد. برای این مقصود می توان از ریشه شناسی لغوی فرهنگ آغاز کرد .

واژه فرهنگ در فارسی بیش از هر چیز به عنوان معادلی برای لغت Culture در انگلیسی در نظر گرفته شده است . معنای کلاسیک فرهنگ در زبان فارسی دانش، فرزانگی، فضل و ادب بوده و به روشنی بار معنایی مثبت داشته است. و اما cuture انگلیسی نسب از واژه لاتین cultura می برد که به معنای پروردن یا به بار نشاندن در حوزه کشاورزی و دامداری بوده است.( گرانپایه:17) از قرن 16, کلمه فرهنگ به تدریج از معنای آن در کشاورزی و دامداری جدا شد و معنایی جدید پیدا کرد. در این عصر فرهنگ به تدریج معنای تعالی، پیشرفت یا چیزی نزدیک به همان « تمدن » را یافت و آشکارا بار معنایی مثبت و افتخار آمیزی یافت. ( همان )

در این تلقی اروپا و یا غرب با فرهنگ و متمدن در مقابل دیگری های غیر غربی و غیر اروپایی بی فرهنگ و نامتمدن تصویر می گردید. فلذا مفهوم فرهنگ اساساً صبغه ای قوم مدارانه داشت اما از قرن نوزدهم و به خصوص در سایه تلاشهای انسان شناسان کارکردگرا ( همچون براون و مالینوفسکی) فرهنگ به معنایی که ما هم اکنون از آن مراد می کنیم ، نزدیک گردید.( همان : 18) 

در واقع فرهنگ بیشتر معطوف به حوزه فرآورده های فکری، هنری و روحی گردید و در مقابل تمدن دوگانه سازی شد . تمدن بیشتر به ادب رفتار ارجاع دارد و فرهنگ به فضای ذهنی و اندیشه ای . تمدن بیشتر عینی است و به یک معنا تجسم و تبلور فرهنگ جامعه است .

تغییری که در این مرحله رخ می دهد به خوبی خود را در تعریف مالینوفسکی از فرهنگ نمایان می سازد، مجموعه ای از مصنوعات ، کالاها، فرآیندهای فنی، اندیشه ها، ارزش ها و عادات که به یک جمع یا گروه تعلق دارد. در واقع از این پس فرهنگ از یک مفهوم ارزشی تبدیل به یک مفهوم تحلیلی گردید که همچون شابلونی می توان آنرا در جوامع مختلف قرار داد و سنجید. فلذا سخن گفتن از بافرهنگ و بی فرهنگ بودن جوامع به کنار می رود .

چه اساساً امکان حیات هیچ جامعه ای به هر میزان هم که ساده و بدوی باشد، بدون فرهنگ وجود ندارد. مهم تر اینکه ما از این پس به جای فرهنگ، از فرهنگ ها سخن می گوییم . فرهنگ هایی که از جامعه ای به جامعۀ دیگر و در همان جامعه از گروهی به گروه دیگر  تفاوت می کنند.

البته این پایان راه نیست. چه از همین جا تقسیم بندی ها و مناقشات ریز و درشت آغاز می شود. نکته اساسی آنجاست که فرهنگ آنچنان مقوله پیچیده و چند لایه ای است که هر کس از ظن خود با آن یار می شود و ماجرای اهالی علم به آن بی شباهت به ماجرای فیل معروف مولوی نیست . فی المثل در بعضی تعاریف بروجه تولیدی و برساختی بودن فرهنگ و فرآورده های فرهنگی تأکید می شود. در حالیکه در برخی دیگر نگاه به سمت پذیرش فرهنگ از سوی افراد جامعه است، تعریف ساختاری – کارکردی فرهنگ در زمرۀ این دسته است .

از نظر پارسونز و همفکرانش فرهنگ مجموعه ای از ارزشها و هنجارهای مورد قبول افراد جامعه است  که به وسیله ابزارهای اجبار اجتماعی از آن حمایت می شود. این اجبار اجتماعی می تواند طیف گسترده ای از بی توجهی و طرد تا اعمال قدرت و زور را دربر بگیرد. فلذا در این پارادایم ما بیشتر با اصطلاح نظام فرهنگی آشنا هستیم تا خود فرهنگ .

اما در مقابل در رویکردهایی چون پدیدار شناسی و اتنومتدولوژی بیشتر به جریان ساخت و باز تولید فرهنگ توجه می گردد و مفهوم فرهنگ از خلال کنش فعالانه کنشگران تعریف می شود.

با این حال می توان بعضی نکات و ایده ها را به عنوان قدر مسلم در توضیح و تبیین فرهنگ در نظر گرفت. فرهنگ اصولاً ماهیتی جمعی دارد و جز در جامعه قابل تعریف نیست. فرهنگ هم محصول عمل جمعی و هم تعیین کننده و شکل دهنده آن است و این از دشواری های مهم این مقوله است . فرهنگ محیط زیست غیرفیزیکی انسانهاست و این خود روشنگر وجه و ماهیت اجتماعی آن می باشد.

فرهنگ در عین اجتماعی بودن و خارجی بودن نسبت به آحاد جامعه، سرشتی ذهنی و برساختی دارد. در واقع فرهنگ مقوله ای ایده آل (Ideal) است. هم هست و هم نیست. سرشتی همه جایی و هیچ جایی دارد. از اینها عجب تر اینکه فرهنگ توأمان ثابت و پابرجا و از سوی دیگر سیال و متغیر است. ثابت و پابرجا از آن جهت که به اراده محض و تصمیم صرف نمی توان در آن تغییر داد و خمیری نیست که به هر شکل درآید. سیال و متغیر از آن جهت که چون شیئی ثابت و بیجان نیست و دارای حرکت و پویایی خاص خود است .

به عنوان جمع بندی می توان فرهنگ را همه آن معانی، اندیشه ها و نهادهایی دانست که در کار حفظ و یا تغییر الگوی جامعه هستند. و آیا به راستی چیزی بیرون از این تعریف می ماند؟!

 

سخنان اندیشمندان بزرگ

میان انسان و شرافت رشتۀ باریکی وجود دارد و اسم آن قول است .توماس براس  


اندرز پیران ، بیشتر زمان ها مملو از خون و درد است که بدبختانه جوان از فهم آن ناتوان است . اُرد بزرگ


خود را بشناس و بر روح خویش فرمانروایی کن . در این صورت می توانی امیدوار باشی که روزی مقتدر و سعادتمند خواهی شد .تنسون 


بیدارترین ، هشیارترین ، و پسندیده ترین کسان ، دانای سالخورده ای باشد که دانش به تجربت آموخته است . بزرگمهر


روز های خوش برای کژاندیش بسیار کوتاه و روز کیفر بسیار دراز . اُرد بزرگ


انسان همان جایى است که تصمیم مى گیرد باشد. سارتو


هر آنکه خردمندتر است  اهریمن بیشتر به او حمله می کند . در میدان جنگ و آورد او هزاران فتنه و افسون کشته شده را خواهی دید . اُرد بزرگ


ستون تمدن , کتاب و مطبوعات است. پلو تارک


اگر در دل شوق و عشق داری از زندگی خود بهره بسیار به دست آر چون عشق همواره آدمی را به سوی کمال راه می نماید. پل نیسن


بشر برای فرار از خدا طبیعت را عامل همه چیز می داند و  قانونی در طبیعت در کار نیست بلکه پدیده های طبیعی به دلیل قدرت به وجود می آیند .  فردریش نیچه


اغلب مردم نیمی از عمر را صرف بدبخت نمودن نیم دیگر می نمایند . شان فور


آدم مادیگرا جادهای احساسش ، کم رفت و آمد است . اُرد بزرگ

 

اندیشه و تفکر پشتوانه ای بزرگ در سراسر حیات بشر است و انسان بی اندیشه و تفکر به ماده ای بی روح می ماند . پاسکال


تمام پیشرفتهای عالمگیر خود را مدیون تفکر منظم و یادداشت برداری دقیق هستم . ادیسون


افکار افراد متفکر خودبخود می اندیشد. ارنست دیمنه


فکر کردن،سخت ترین کار بشر است . انیشتین


روزنامه ها دائرةالمعارف های زندگی جهانند . همه چیز را از چهار گوشۀ جهان بریا ما نقل می کنند . تراین وادارلز


آه و بردباری ، ریشه هر دیوزاد ، و بد خویی را ، خواهد کَند . ارد بزرگ


برای آدمی دشمن دانا از دوست نادان بهتر است . بزرگمهر


هیئت های مسیحی وقتیکه به سرزمین ما آمدند دارای آیین مقدس بودند و ما صاحب زمین بودیم ، اکنون آنها مالک زمین هستند و ما دارای آیین مقدس . یک دهقان آفریقایی


اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط  . جبران خلیل جبران


سرآمد دشواری و سختی دانایست و دانا چشم خویش را بر  بسیاری از زیبایی های زود گذر گیتی خواهد بست . اُرد بزرگ


بشر امروز در پرستش بتان می زید بتان عرصهء اخلاق بتان گستره سیاست بتان عرصه فلسفه.خدایانی کاملا" باطل که خود آنها را بر ساخته آنگاه پرستیده اند . فردریش نیچه 


در هر کجا که هستید و با هر چه که در اختیار دارید کاری بکنید . تئودور وزد


آن هنگام که روحم عاشق جسمم شد و جفت گیری این دو سر گرفت من بار دیگر متولد شدم. جبران خلیل جبران


الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقایق را جز در اعماق فکر نمی توان کشف کرد . ویکتور هوگو


مردی که فکر نو دارد مادام که فکرش به ثمر نرسیده است آرام و قرار ندارد . مارک تواین


بدخو ، عمرش کم است . اُرد بزرگ


میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند . نادر شاه افشار


بشر ، حیوان بکار برندۀ ابزار است . در هیچ نقطه ای او را بدون ابزار نمی توان یافت . با نداشتن ابزار در حکم هیچ است و با داشتن آن همه چیز . توماس کارلایل


زندگی حتی با عشق گم شده نیز شیرین تر از زندگی بی عشق است . تاگور


هرکس نبوغی دارد ، اما اغلب فقط برای چند دقیقه


خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است . اُرد بزرگ


بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند  . جبران خلیل جبران


تنها به قصد دست یافتن به امور محال است که بشر می تواند به بالاترین حد امور ممکن دست یابد. سنت بور

 
افزایش ناگهانی مردم سبب کاهش ادب ،فرهنگ و فرهیختگی می گردد آنهم از آن رو که نسل و تبار پیش از آن نمی تواند بایستگیها و وظایف خویش را همچون آموزگار بدرستی انجام دهد . اُرد بزرگ


باید پیوسته به پروردگار بی همتا رو آوریم ، در هر کاری او را بینا دانیم و باور کنیم که روزی ده مختار اوست . بزرگمهر


انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد . جبران خلیل جبران


خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد .  اُرد بزرگ


هرگز نباید چیزی را که نمی توانید بهتر از آن را جایگزینش سازید از بین ببرید . پلورک


اگر عینک عادت ندارید عینک تجربه را به چشم بزنید و اگر عینک عادت دارید روی آن باز هم عینک تجربه را به چشم بزنید . پی یرژانه


 آدمی برای شک کردن آفریده نشده ، برای پرسیدن آفریده شده . یانگ


آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر . اُرد بزرگ


کسی به حساب می آید که دیگران را به حساب بیاورد. فوربس


با رنج عمیق درون ، آدمی از دیگران جدا می شود و والا می گردد . فردریش نیچه


وقتی با انگشت به کسی اشاره می کنیم ، به یاد داشته باشیم که سه انگشت دیگر به طرف خودمان بر گشته اند . فن لوبرتیس


اهل خرد و فرهنگ همیشه زنده اند . اُرد بزرگ


به بسیار گفتن آبروی خود مبر . بزرگمهر


امر سیاست در ایجاد فرصت نیست , بلکه از فرصت اسفاده کردن است . رایش اول


آسودگی مادر هر روانشناسی است. آنگاه آیا هر روانشناسی تباهی است؟ . فردریش نیچه


بداندیش همیشه ، کارش گره  می خورد . اُرد بزرگ


گریه در روزهای مصیبت ، چون باران در صحرای سوزان سبب ادامه زندگی می گردد . فرانسوا کوپه


سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار


باور چیست ؟ از کجا سرچشمه می گیرد ؟ هر باور چیزی را حقیقی انگاشتن است . فردریش نیچه


نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است . اُرد بزرگ


هیچ مریضی ، مریضتر از کسی نیست که روز تعطیلش بیمار شده باشد . بیل وگان


اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید .
که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا  . جبران خلیل جبران


آتشی که جسم و جان را می سوزاند غالباً به دست خودمان روشن شده است . بروکتر


بدگمان کسی است که خیال می کند تمام مردم دنیا به بدی او هستند . باب بارکر


هیچ سرزمین سختی نمی تواند مانع جوشیدن چشمه هنر و دانش ایرانیان گردد . شاه اسماعیل سامانی


کسی که شجاعت ندارد ، در او حقیقت نیز موجود نیست و کسی هم که حقیقت ندارد ، صاحب فضیلتی نیست. سر والتر اسکات


مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ،  به اشک به دنبالش خواهد دوید . اُرد بزرگ


بیزاری بجوی از کسی که دریغش می آید که کسی از نیکی و یاری کس دیگر بهره یابد ، نه دانشور است و نه می خواهد که از دانش دیگران سود جوید . بزرگمهر


سعادت آن نیست که انسان خود به خود دوست داشته باشد ، بلکه عبارت از این است که غرور آمیخته با نفرتی اقناع شود . سعادت رسیدن به لحظاتی است که انسان دوست می دارد در کنار کسی که دوست می دارد بسر برد . توماس مان


باید در تضادهای دوگانه شک کرد. از کجا معلوم که این تضادهای دوگانه اصلا وابسته به هم و یکی نباشند؟ در فلسفه معین ارزشی بیشتر از نامعین  دارد همان طور که ارزش نمود کمتر از حقیقت است . فردریش نیچه


هنگامیکه امید در کسی بمیرد کینه و انتقام در او زنده می گردد ، هرقدر امید کمتر باشد ، عشق بزرگتر است . ترنس


مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد . اُرد بزرگ


هر چه بیشتر عمر می کنم بیشتر اطمینان پیدا می کنم که تفاوت عمده انسانها ، تفاوت بین انسان ضعیف و قوی ، بین انسان بزرگ و کوچک میزان توانایی یا اراده استوار و خلل نا پذیر آنهاست . به این معنی که انسان قدرتمند هنگامی که هدفی را برای خود مشخص می کند دو راه بیشتر پیش رو ندارد : یا مرگ یا پیروزی. توماس فاول باکستون


باید از دگم گرایی ها در اندیشه فلسفی دوری کرد . فردریش نیچه


هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟! .  جک لندن


چو گرمای تن مردان کهن به آسمان پر کشید با یادشان اندیشه هواخواهان خویش را گرما دهند .  اُرد بزرگ


چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران خلیل جبران


باید در محدوده ی امکانات زمینی بیافرینیم، و در آفرینش  به زمین وفادار بمانیم  . فردریش نیچه


زندگی خود را تبدیل به مدرسه ای برای یاد گرفتن کن . جان دیوی


برای ارواح بشری چه چیزی بالاتر از این است که در هر رنج و محنتی غمخوار یکدیگر و در هر شادی شریک خنده های هم و در خلوت خاطرات یکدیگر تنها تصاویر ماندگار و ابدی وجود هم باشند . جرج الیوت


آنگاه که سندانی ، پا برجا باش ، روزی که چکش گشتی محکمتر بکوب . جان قلوریو


یک ساعت زندگی با افتخار و شکوه به یک قرن گمنام زیستن می ارزد . سر والتر اسکات


اراده زندگی برتر و نیرومند تر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است! . فردریش نیچه


به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند  . جبران خلیل جبران


فرزند نانجیب ، آتش عمر پدر است . اُرد بزرگ


بیهوده گویان پند آموزند ، زیرا هشیاران عیب ایشان را به دیده می نگرند و از بیهوده گویی می پرهیزند .  بزرگمهر


زن مانند شیشۀ ظزیف و شکستنی است . هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید . زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند . سروانتس

 

خرد ازدید مذهب

عقل چیست؟

واژه ها در گستره علوم مختلف ، معانی گوناگونی دارند. واژه عقل یاخرد نیز از جمله واژگانی است که در متون مقدس ما بسیار تکرار شده است. دانشمندانی که عمر خود را در کاوش و بررسی آثار دینی صرف کرده اند ، معتقدند که لفظ «عقل» در آموزه های دینی به سه معنا آمده است :

الف. نیروی ادراک خوبی ها و بدی ها و قدرت تشخیص بین آنها.

ب. ملکه ای (خصلت پایداری) در نفس انسان که دعوت به انتخاب خیر ونفع و پرهیز از شر و ضرر می کند.

ج. دانش سودمندی که باعث نجات و رستگاری و سعادت انسان می شود.1

به تعبیر دیگر ، عقل همان فهم و شعوری است که انسان را در سختی ها و تاریکی ها راهنمایی می کند و راه درست را از نادرست به او می شناساند.

آفریدگار دانای حکیم ، پیش از آن که سرشت آدمی را به هم آمیزد ، بهترین هدیه خویش را به او ارزانی داشت. این هدیه به سان چراغی فروزان در فرا روی آدمی ، تابناک است و اگر انسان بخواهد به راه درست رهنمون شود ، بایسته است که لحظه ای از روشنایی خرد غافل نباشد.2

البته همان طور که عواملی همچون دانش ، ادب ، تجربه ، تقوا ، یاد خدا ، همنشینی با حکیمان و ... در فروزانی آتش خردمؤثر است ، بعضی از کردارهای ناشایست انسان ها نیز در خاموشی این چراغ هدایت بی تأثیر نیستند. به عنوان نمونه ، پیروی از هوای نفس به عنوان «یکی از مهم ترین دشمنان عقل» ، از سوی پیشوایان ما معرفی شده است.3

دستاورد خرد

خرد ، ارزشمندترین سرمایه پنهانی بشر است که بنیان های زندگی را نیرومند می سازد و به گاه زورآزمایی ، به شمشیری برنده می ماند که هیچ گاه طعم تلخ شکست را نچشیده است. اگر انسان از این موهبت الهی به شایستگی استفاده کند ، ارزش و مقام خویش را برتری داده است و در دنیا و آخرت سربلند است؛ چرا که ارزش اعمال در روز واپسین به رتبه و درجه عقل هر کس بستگی دارد. هر چه قدر بهره بیشتری از این نعمت ، عاید انسان شود ، سرفرازی و سربلندی بیشتری نیز در آخرت نصیب او می گردد. به تعبیر مولوی:

ای برادر تو همان اندیشه ای

ما بقی ، تو استخوان و ریشه ای

با بررسی متون دینی و تجربه بشری در می یابیم که ریشه تمام کارهای ناشایست ، دلبستگی به دنیاست. بسیاری از مفاسد و مشکلات اخلاقی جوامع بشری ، برگرفته از همین دلدادگی به دنیاست که سبب می شود برای دستیابی به آن ، مرتکب هر اشتباه و خطایی شد. دلبسته به دنیا ، پیوسته اندیشناک است که دنیا به کام کیست و چه میزان از این دنیا سهم من است.

چگونه از این مشکل اصلی باید رهایی یافت؟ مهم ترین و کارآمدترین عامل برای دل کندن از دنیا را باید در قلمرو شناخت و اندیشه (تفکر و تعقل) جستجو کرد.

دل کندن از دنیا میوه عقل است.4 کسی که دنیای ناپایدار را آن گونه که هست ، بشناسد ، بدیهی است که دل از دنیا بر می کند. آیا کسی به یک مردار بدبو دل می بندد؟ آیا کسی آنچه ناپایدار است را بر پایدار ترجیح می دهد؟ هرگز چنین نیست. خردمندان حقیقی ، نخست می اندیشند و سپس به آگاهی می رسند ، آن گاه بر اساس شناخت خود ، پایدارترین را بر می گزینند.5

امام کاظم (ع) به هشام بن حَکَم می فرماید : «ای هشام! همانا عاقل ، به دنیا و اهل آن نگاه کرد و دانست که دنیا جز با سختی به دست نمی آید و به آخرت نگاه کرد و دانست جز با سختی به دست نمی آید؛ از این رو با سختی ، آن چیزی را طلب کرد که پایدارتر است».6

تأثیر گذاری خرد

تمام کسانی که از خردهای سالم و فروزان بهره مندند ، به زیبایی ها علاقه مند و از زشتی ها روی گردان اند. نخستین اقتضای خردورزی، پایبندی به اصول و بنیان های اخلاقی است. در نگاه تمام خردمندان جهان ـ با هر دین و آیین ـ احترام به بزرگ تر ، تشکر از نعمت دهنده ، پاسداشت خوبی دیگران و ... یک کار ارزشمند محسوب می شود.

با تکیه بر ندای همین پیامبر درونی (عقل) است که تمام ادیان الهی ، مردم را به کارهای شایسته و ستودنی فرا می خوانند. آیین مقدس اسلام بیش از دیگر ادیان آسمانی ، مخاطبان خویش را به پیروی از اخلاق و آداب ، دعوت نموده است تا جایی که پیامبر اکرم(ص) فرمود : «من به آن جهت برگزیده شدم که خوبی های اخلاق را کامل کنم»7 .

بنابر آنچه گذشت می توان گفت که قوام و دوام دین به عقل است و شکوفایی عقل ، همان اخلاقی است که هدف برانگیخته شدن پیامبران آسمانی است.

خردورزی و اخلاق

با کاوشی گذرا در متون معتبری که از خردمندان بزرگ عالم به ما رسیده اند، در می یابیم که بسیاری از روش ها و کنش ها (اعمال) ، برگرفته از خردهای پاک انسانی اند. اینک به بعضی از تأثیرات خردورزی بر رفتارهای فردی و اجتماعی بشر اشاره می کنیم:

ادب : خردمند در رفتار اجتماعی و فردی بهترین شیوه زندگی را بر می گزیند. کسی که در زندگی فردی و اجتماعی خویش آداب و رفتارهای پسندیده را رعایت نمی کند، از خرد و روح خردورزی به دور است.

بنا بر این ، خرد و ادب ، لازم و ملزوم یکدیگرند و به بیان زیبای امام علی(ع) : «ادب در آدمی همچون درختی است که ریشه آن خرد است».8 پس آدابی که از خرد برنخیزد ، چندان پایدار نخواهد بود ؛ چرا که ریشه ای نااستوار دارد و درخت بی ریشه ، محکوم به هلاکت است.

فروتنی : فطرت پاک انسان ها ، فروتنی را دوست می دارد و همین علاقه مندی سبب می گردد که انسان های فروتن ، از مقام و جایگاه رفیع و جذابی برخوردار باشند. فروتن ، منتظر سلام دیگران نیست ، خود پیش قدم می شود و از هیچ انسانی انتظار احترام و پاسداشت ندارد. این گونه زیستن ، محبوبیت عمومی و علاقه مندی الهی را برای او به ارمغان می آورد. خردمندی که می داند ثمره فروتنی چیست ، خود را کوچک می کند تا در نتیجه در نزد خدا و مردم ، بلند مرتبه شود.9

از سوی دیگر ، خردمند برای رسیدن به کمال خرد ، راهی جز فروتنی در نزد هر صاحب دانشی نمی یابد و در حقیقت ، «فروتنی» را مرکبی برای «بالندگی خرد» می داند.10

معاشرت نیکو : روحیه اجتماعی انسان سبب می شود که آدمی همواره با اطرافیانش تعامل داشته باشد و انسان اگر بخواهد به اهدافش به بهترین گونه نیل پیدا کند ، ناگزیر است که با همه کسانی که در پیرامون او زندگی می کنند با خوشرویی و خوشخویی برخورد کند. اندیشه ای که انسان را به اخلاق نیکو دعوت می کند ، برگرفته از خرد سالم و سازنده است. با نگاهی دقیق به جامعه در می یابیم که «عاقل ترینِ مردم ، خوش خلق ترین ایشان است».11

آری ، خردمند با استفاده از ابزار «اخلاق نیکو» ، رشته دوستی را استوار ،12 روزی خود را پایدار13 و زندگی اش را هدفدار می نماید.

پاکدامنی : نفس انسان اگر بهره ای از خرد داشته باشد ، به تمام واقعیت های زندگی خردمندانه نظر می کند. هدف اصلی زندگی ، دستیابی به کمال و سعادت است. حال اگر خواسته های حیوانی و شهوات نفسانی بخواهند عقل انسان را در بند کشند و او را اسیر خواهش هایشان کنند ، رسیدن به کمال ، ممکن نخواهد بود.

خردمند وقتی به سرمنزل مقصود خواهد رسید ، که از این موهبت الهی در راه بندگی خداوند استفاده کند. خرد سالم و آرمان خواه می داند که تن دادن به بعضی از تمایلات نامشروع و بسیار گذرا سبب می شود که عمری را در زیر سایه غم و اندوه سپری کند. حتی کسانی که تمام زندگانی خود را به عیش و نوش می گذرانند ، خود می دانند که این ره به ناکجا آباد پایان می یابد و از راه اصلی فاصله بسیار دارد.

پیشوای هدایت ، امام علی(ع) می فرماید : «کسی که خوش گذرانی هایش فزونی یابد ، (به تدریج) ، نور خردش نیز خاموش می گردد»14 و مولوی چه زیبا تقابل شهوت و عقل را به تصویر کشیده است:

عقل ، ضد شهوت است ای پهلوان

آن که شهوت می تند ، عقلش مخوان

وهم خوانش آن که شهوت را گداست

وهم ، قلب نقد زَرّ عقل هاست.

مهربانی با مردم : نوع دوستی و انسانیت مداری از ویژگی های خردمندان هر جامعه ای است. این قاعده جامعه شناختی در بیانات نورانی پیامبر خدا چنین آمده است : «مهربانی با مردم ، نیمی از خردمندی است».15 به تعبیر زیبای سعدی:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار.

شکر : از مهم ترین قوانین خردورزی لزوم «سپاسگزاری» از هر نعمت دهنده ای است. خرد ، اقتضا می کند که تا از نیکوکار تشکر کنیم و دست کم ، کار نیک او را به زبان آورده و از او به نیکی یاد کنیم.

پدر و مادر ، معلمان دلسوز ، دوستان مهربان ، نیکوکاران و از همه مهم تر، خداوند متعال ، نعمت ها و خوبی های بسیار را برای ما ارزانی داشته اند که سپاسگزاری از ایشان کمترین کاری است که ما می توانیم انجام دهیم. امام سجاد(ع) می فرماید : «خداوند ، در روز قیامت به یکی از بندگان خود می فرماید : آیا از فلانی سپاسگزاری کردی؟ عرض می کند : نه! بلکه از تو سپاسگزاری کردم ، ای پروردگار. خداوند می فرماید : چون از او تشکر نکرده ای از من نیز تشکر نکرده ای».16

سخن پایانی

هر کار پسندیده ای که خردمندان ، آن را ستایش می کنند و انسان ها آن را اخلاق نیکو می خوانند ، پایه و اساسش خردورزی است. سخاوت ، قناعت ، رضایت از زندگی ، امید ، صداقت ، عفت و ... همگی از میوه های همین درخت تنومندند.17 استواری این درخت ، منوط به آبیاری و مراقبت است. در حفظ و سرسبزی این درخت باید کوشید.

در پایان، بخشی از سخنان پیامبر رحمت را در زمینه اخلاق و عقلانیت ، زینت بخش این نوشتار می نماییم : «ویژگی خردمند ، آن است که در برابر حماقت نادان بردباری کند؛ از آن که بر او ستم کرده بگذرد؛ نسبت به زیردستان فروتنی کند؛ با بالا دستان در جستجوی خوبی رقابت ورزد. هر گاه خواست سخن گوید ، بیندیشد؛ اگر سخن خوبی بود ، بر زبان آورد و بهره جوید و اگر بد بود ، سکوت کند و سالم ماند... حیا و آزرم را هیچ گاه از خود جدا نکند و آزمندی از او سر نزند؛ اینها خصلت هایی است که خردمند با آنها شناخته می شود».18

پی نوشت ها:

1. بحار الأنوار ، ج 1 ، ص 99 ـ 103. علامه محمّد باقر مجلسی در این صفحات، به شش معنای عقل اشاره کرده است؛ ولی معتقد است عقل در روایات، بیشتر به همین سه معنا به کار رفته است.

2. غررالحکم ، ح 266.

3. گفتنی است که انسان دارای حس ، خیال ، وهم و عقل است. عقلی می تواند همیشه تابناک باشد که از خیالات ، اوهام و حس ها آزاد باشد. علامه سید محمّد حسین طباطبایی معتقد است که عرب زبانان، واژه «لب» را فقط برای چنین عقلی به کار می برند. بنا بر این ، هر جا که در قرآن ، «اولی الالباب ، آمده است ، مقصود ، عقلی است که از همه شائبه ها جدا شده باشد ( ر. ک : المیزان ، ج 3 ، ص 29).

4. غررالحکم ، ح 6072.

5 . رضایت از زندگی ، عباس پسندیده ، ص 340.

6. الکافی ، ج 1 ، ص ،ح 12.

7. خردگرایی در قرآن و حدیث ، محمّد محمدی ری شهری ، ح 312.

8. غررالحکم ، ح 2004.

9 . میزان الحکمة ، محمّد محمدی ری شهری ، ح 21889.

10. ن ک : الکافی ، ج 1 ، ص 19 ح 12.

11. الکافی ، ج 1 ، ص 27 ، ح 17.

12. بحار الأنوار ، ج 77 ، ص 148.

13. همان ، ج 71 ، ص 396.

14. خردگرایی در قرآن و حدیث ، ح 7114.

15. خردگرایی در قرآن و حدیث ، ح 309.

16. اصول الکافی ، ج 2 ، ص 99 ، ح 30.

17. ن ک : خردگرایی در قرآن و حدیث ، ص 139 ـ 149.

18. اصول الکافی ، ج2،                                                                               منبع:   .www.hawzah.net

                                                                            

خود آگاهی6

با درود... مرتبه قبلی تاریخ ایران را به صورت توصیفی بیان کردم وتا جایی پیش آمدیم که روزگار دگرگونی اساسی  به کشورمان وارد کرد سرزمینی که بعد از این واقعه بسیاری از باورها .کردارها. آیین مذهبی واجتماعی خودش را ازدست داد یا به این صورت که فرهنگی جدید جایگزین این موارد شد یا با رسوم باستانی  التقاط یافتند و اینکه  ما وارد دورانی شدیم که ازآن به عنوان دوره اسلامی یاد می کنند زمانیکه مردم ایران دین و مذهب اسلام را {خواه با زور یا خود طلبانه} به عرصه باورها و اعتقادات  خود قبولاندند. من نمی خواهم بگویم که دین اسلام بد است یا خوب  میباشد چونکه  به هرصورت  دین اسلام یک دین الهی  است ویکتا پرستی در آیه به آیه کتاب آسمانی این دین خدایی  سرشار هست .  دینی که در آن از نیکی سخن میگوید وهم اینطور از شر. دینی که باور به موعودی برتر را نوید می دهد وشاید اینها مواردی باشند که ایرانیان آن زمان با آن رو به رو بودند مواردی که تشابهات خیلی قوی را با اعتقادات پیشین داشت و شاید اینها دلایلی بودند که نیاکان ما بدان افتخار می کرده اند و همیشه بدنبال چنین عقایدی بوده اند. به هر حالت در طول دوره دوره اسلامی  یعنی در اکثر زمان این دوره افراد بدنبال اهدافی مذهبی بودند –حکومت تشکیل می دادند و خود را از نسبی مذهبی میدانستند- قیام میکردند با نیتی مذهبی –  سرزمین ها رابه تصرف خود درمی آوردند    به بهانه گسترش محدوده های  سرزمینی مذهب و این موارد نشان ازاین می دهد که تاریخ سرزمین ما به لحاظ چشمگیری  تحت تا ثیر عقاید خاصی گرفته شده است ... در آغاز این دوره تا چند دهه این بوم با کلمه استقلال  خیلی فاصله گرفت . خود مختاریتی که توسط یکی از خلفا از ایران گرفته شد از همان آغاز ایران ستیزی و مبارزه  با ایرانیان وایرانیان را پست دانستن روندی شد که تا زمانی تداوم یافت . در طول این زمان مردم به ناچار این را انتخاب کردند که تا زمان مورد نظری در زیر سایه حکومتی بیگانه شام خود را به بام برسانند ... تا اینکه زمان آن رسید زمانیکه می بایست نخستین تکاپوها به کار برده شود تکاپوهایی که میتوانست نفسهای ازدست رفته این مرزهای غربت دیده را برگرداند وامیدی حاصل شده باشد برای اطمینان یافتن ساکنین آن برای زندگی – برای افتخار کردن به مرز و بومی که که دست کم این را مطمئن باشد که خاکش ما ل خودش است یعنی این که هر آبادانی و خوش نامی  که در محدوده مرزهای خاکش صورت می گیرد به نام  سرزمین خودشان باشد... بر اثر همین تکاپوها بود که عده ای که دلسوز این خاک بودند در صدد برآمدند بخشی ازآن را باتوجه شرایط آن زمانه بدست بیاورند که حداقل امیدها یی که باید به نتیحه می رسیدند پوچ و توخالی درنیایند...ادامه دارد... این نوشته ها نظرات خودم میباشد و به قصد تحمیل نوشته نشده است....

عقل گرایی


◄ عقل گرايى

1 - كليات
واژه rationalism از ريشه لاتينى ratio است؛ و در فارسى با برابر نهاده هاى «عقل گرايى »، «اصالت عقل »، «خردباورى» و از اين قبيل، به آن اشاره مى شود. اين اصطلاح، به طور عمده در سه حوزه به كار مى رود:
اين واژه در فلسفه، در برابر اصطلاح «تجربه گرايى » (2) قرار مى گيرد و به معناى آن است كه هر امرى در مورد حقايق اساسى عالم را مى توان به وسيله عقل تبيين نمود.
عقل گرايى در كلام، در برابر «ايمان گرايى » (3) قرار دارد و به معناى آن است كه عقل بر ايمان مقدم داشته مى شود و كليه اصول و حقايق دينى بر مبناى عقل اثبات مى پذيرند؛ نه آن كه بر مبناى ايمان استوار باشند.
عقل گرایی روشنگری همزمان با «عصر روشنگری»(4) در غرب مورد توجه قرار گرفت. این نوع عقل گرایی كه فعاليت آن محدود به حوزه هاى تجربى و علمى بود با بسيارى از سنتها و باورها به نبرد برخاسته بود و تلاش مى كرد تا همه قلمروهاى انسانى را تسخير نمايند. به همین دلیل این عصر را عصر عقل نیز نامیده اند.(5) اين اصطلاح براى توصيف جهان بينى ها و رهيافتهاى فيلسوفان عصر روشنگرى قرن هجدهم به كار مى رود، كه در نزد آنان عقل در برابر ايمان، مرجعيت سنتى، جمودگرايى و خرافه پرستى قرار مى گيرد و خصوصا تقابلى با مسيحيت سنتى دارد. متفكران روشنفكرى به قابليت و كفايت عقل در تمام حوزه هاى مربوط به حيات انسانى، اعم از علم، دين، اخلاق، سياست و غير آن، به گونه اى جزمى، اطمينان داشتند (عقل بسندگى).

2 - عقل گرايى در فلسفه
بى ترديد در نزد همه فيلسوفان خردگرا، تجربه به طور كلى نفى نمى گردد؛ آنچه مورد وفاق كليه اصحاب عقل است، ناكافى بودن روش تجربى است.
عقل گرايى فلسفى را مى توان در دو دسته تقسيم كرد:
1 - عقل گرايى واقع گرايانه، (6) با چهره هايى مانند افلاطون و دكارت و پيروانشان؛
2 - عقل گرايى معناگرايانه، (7) مانند كانت و پيروانش.
در اين ميان كسانى نيز - همچون ارسطو - آميزه اى از عقل گرايى و تجربه گرايى آفريده اند.

الف) عقل گرايى واقع گرايانه
در اين ديدگاه، قواعد و مفاهيم عقلى نه تنها براى فاعل شناسايى (8) (ذهن)، بلكه براى متعلق شناسايى (9) (اعيان خارجى) نيز معتبرند. افلاطون، دكارت و پيروانشان جانبدار اين رويكرد هستند.
ديدگاه افلاطون و پيروانش: در اين ديدگاه، مقدماتى كه بر اساس آنها استدلال مى كنيم عقلى است؛ نه تجربى و حسى و ارزش اين مقدمات و قواعد، مطلق است؛ يعنى آنها نه فقط قواعد انديشه ما، كه قواعد و دستورهاى هر انديشه ديگر و هر چيز ديگر (حتى علم و فعل خدا) نيز هستند. به عبارت ديگر قوانين ضرورى موجودات در علم بارى ثبوت و وجود دارد و همه اشيا بر طبق آنها ساخته شده است و عقل ما نيز بر اساس همانها استدلال مى كند. از نظر افلاطون، در مرتبه اى برتر از اين دنياى محسوس، «عالم مثل » يا «اعيان ثابت » وجود دارد كه هم منبع همه موجودات و هم منبع هرگونه معرفت است و به همين جهت نوعى هماهنگى ميان عالم ذهن و عين ايجاد شده است. به عقيده او روان آدمى پيش از آن كه به عالم محسوس آيد در عالم مثل وجود داشته است. براى آگوستين (430 - 354) نيز همانند افلاطون اين پرسش مطرح بوده است كه ما دستورها يا به تعبيرى پاراديم هاى فكر را از كجا گرفته ايم. اما پاسخ آگوستين غير از پاسخ افلاطون است؛ از نظر او انسان اين قواعد را به خاطر حضور قبلى در عالم مثل، بلكه به سبب اشراق الهى دريافت مى نمايد.

ديدگاه دكارت و پيروانش:
در اين ديدگاه نيز - بر خلاف تجربه گرايان - قواعد فكر، محصول تجربه نيستند. به عقيده دكارت اين قواعد نه از حضور در عالم مثل حاصل شده است و نه از اشراق، بلكه اين دستورها و قواعد به هنگام تولد به صورت فطرى همراه هر انسانى وجود دارند. البته گفتار دكارت در مورد چيستى اين فطريات از روشنى لازم برخوردار نيست و در موارد مختلف اظهارات متفاوتى داشته است.
مالبرانش (1638 - 1715) بيشتر متمايل به فلسفه اگوستين و افلاطون است. از نظر وى تمام الگوها و قواعد ذهنى نه تجربى اند و نه فطرى بلكه فقط به وسيله «رؤيت فى الله » قابل تبيين مى باشند.
لايب نيتس (1646 - 1716) نيز مانند دكارت، بر وجود معلومات فطرى صحه مى گذارد ولى آنها را بالقوه مى شمارد و راه به فعليت رسيدن آنها را صرفا تجربه مى داند. لايب نيتس به اين صورت گرايشى نيز به تجربه گرايان نشان مى دهد و ائتلافى از تجربه گرايى و عقل گرايى به وجود مى آورد.

ب) عقل گرايى معناگرايانه
از نظر ايمانوئل كانت (1728 - 1804) احكام كلى و ضرورى، تجربى نيستند؛ بلكه مستند به عقل و ذهن ما مى باشند اما از نظر وى - بر خلاف تفكرات رئاليستى يا واقع گرايانه (خام) - اصول عقلى فقط در قلمرو ذهن ماست و درباره اعيان و اشياى خارجى يا متعلق شناسايى صادق نمى باشند. از همين رو، او در زمره عقل گرايان معناگرا (ايدئاليست) جاى داده مى شود. كانت در كتاب «نقد عقل محض » ديدگاه خود را در باب شناسايى در سه مبحث (حسيات استعلايى، تحليلات استعلايى و جدل استعلايى) بيان مى كند و در مبحث سوم، هرگونه استدلال فاسد را جدل و منطق ظاهرى (غيرواقعى) خوانده است. به عقيده وى هرگاه اصولى كه صرفا در حوزه تجربه معتبرند (مانند اصل عليت)، در قلمرو ماوراى تجربه اجرا گردند استدلال فاسد و جدل صورت گرفته است؛ زيرا ذهن آدمى نبايد از عالم متصورات خود تجاوز كند.
به عقيده كانت دانشى كه ما بر آن مى توانيم دست بيابيم مربوط به «پديدار» يا ظواهر اشيا است، ولى «شى ء فى نفسه » يا ذوات اشيا براى ما قابل شناسايى نيست. از همين رو، وى در عقل عملى (نه عقل نظرى) به «خدا»، «معاد» و «اختيار» مى رسد.
خلاصه اين كه كانت شناخت را محصول تعامل و همكارى عين و ذهن مى داند. به همين خاطر مى توان گفت، دو جريان عقل گرايى و تجربه گرايى در كانت به همديگر مى رسند.
ارسطو، هم اصالت عقل و اصالت تجربه را به گونه اى در هم آميخته است و هم به امور واقعى و موجود در خارج توجه كرده است. اما از آن جا كه اصول عقلى در اين مذهب داراى ارزش مطلق مى باشند، به مذهب اصالت عقل و واقع نزديكتر است.

3 - عقل گرايى در كلام
عقل گرايى در علم كلام (10) در برابر ايمان گرايى قرار دارد و در آثار كلامى غرب معمولا آن را خارج از دو گونه نمى دانند: «عقل گرايى حداكثرى » (11) يا افراطى و «عقل گرايى انتقادى ». (12) در ديدگاه نخست، صدق و حقانيت باورهاى دين را بايد به گونه اى بتوان اثبات كرد كه همه عقلا قانع شوند. توماس آكوئيناس (1274 - 1224) و جان لاك (1632 - 1704) از جمله كسانى اند كه داراى چنين اعتقادى بوده اند. از فيلسوفان دينى كه امروز بر اين باور هستند، مى توان از ريچارد سويين برن (1934) نام برد.
اما از ديدگاه دوم؛ يعنى عقل گرايى انتقادى - كه حد فاصل ايمان گرايى و عقل گرايى اكثرى است - اعتقادات دينى را بايد مورد نقد و ارزيابى قرار داد. بر اساس اين رويكرد، بايد تمام تلاش خود را در شناخت برهانها و ادله اى كه مؤيد نظامهاى دينى هستند به كار گيريم و آنگاه به داورى بپردازيم. در عقل گرايى انتقادى به جاى آن كه بر اثبات قطعى اعتقادات دينى تاكيد شود بر نقش عقل در نقد اعتقادات دينى تاكيد ورزيده مى شود. مى توان گفت اين ديدگاه تا حد زيادى از مشرب كانت در باب عقل نظرى و نيز از تفكرات علم گرايانه پوپر تاثير پذيرفته است.
در گرايش عقل گرايى كلامى در جهان اسلامى، معتزله و شيعه، احتمالا به طور غالب در گونه نخست؛ يعنى خردگرايى حداكثرى جا مى گيرند. البته در ميان متفكران مسلمان نيز گرايشهاى ايمان گرايانه وجود داشته است.

4 - عقل گرايى در عصر روشنگرى
قرن هجدهم را عصر عقل (13) ناميده اند؛ زيرا در آن عصر تصور بر آن بود كه آرمان «عقلانيت » كه فعاليت آن محدود به حوزه هاى تجربى و علمى بود عرصه همه فعاليتهاى انسانى را در برگيرد. اين قرن را عصر روشنگرى (14) نيز ناميده اند. در اين عصر عقل با بسيارى از سنتها و باورها به نبرد برخاسته بود و تلاش مى كرد تا همه قلمروهاى انسانى را تسخير نمايند. از پيشروان نهضت عقل گرايانه روشنگرى مى توان از ولتر، منتسكيو، هيوم، كندياك، دالامبر، ديدرو، ولف، لامبرت و زملر نام برد.
تفاوتهاى عقل گرايى قرن هفدهم با عقل گرايى اين دوره (قرن هجدهم) در سه جهت عمده است: اول آن كه، عقل گرايى قرن هفدهم نه تنها جنبه غيردينى ندارد، بلكه معمولا نظامهاى آن از مفهوم خدا (در شكل سنتى و وحيانى آن) تاثير عمده گرفته اند.
دوم آن كه، عقل گرايى قرن هفدهم و قبل از آن، گرايش به عقل فلسفى و كاربرد آن صرفا در حوزه مسائل فلسفى است؛ نه در حوزه همه شؤون حيات انسانى مانند علم، اخلاق، سياست و دين. عقل گرايى اين دوره را «عقل بسندگى » نيز مى گويند.
سوم آن كه، عقل گرايى قرن هفدهم و قبل از آن در تقابل با تجربه گرايى قرار مى گيرد. در حالى كه تجربه گرايى در قرن هجدهم، خود يكى از مؤلفه هاى مهم روشنگرى است. به طور كلى عقلانيت و عقل گرايى روشنگرى يكى از ويژگيهاى دوران مدرن محسوب مى شود و از آن با عنوانهايى چون «عقل ابزارى »، «عقل جزئى » يا «عقل استدلالگر» نيز ياد مى شود.
هدف اساسى فلسفه روشنگرى خصوصا در ابتدا و بويژه در شاخه آلمانى فروپاشى دين نيست؛ بلكه سعى در ارائه صورتى جديد از دين است. نسل اول روشنگرى، هم دين طبيعى (عقلانى) را قبول داشتند و هم دين الهى (وحيانى) را، نسل بعدى از دين طبيعى جانبدارى و وحى را تخطئه مى كردند، اما با ظهور نسل سوم، انواع دين طرد شد. البته مدتى بعد دو جريان معترض متوديسم (15) و پيتيسم (16) تلاش كردند تا مركزيت و اولويت مسيح و كتاب مقدس را احيا نمايند. به طور كلى مى توان فت خردگرايان روشنگرى هر چند همگى سنت ستيز (17)، اما كمتر دين ستيز (18) بودند.
انديشمندان عقل گراى روشنگرى تصور مى كردند كه به مدد علم تجربى مى توان سعادت و فضيلت را در همه شؤون زندگى تحصيل كرد و بهشت موعود را بر زمين بر پا كرد. دنيوى كردن (19) معرفت علمى و معارف ديگر به معناى بيرون كردن مفاهيم كلامى و دينى از حوزه شناخت جهان بود.
طبيعت در عصر روشنگرى غايتمند نبود و خدا در حد يك «ساعت ساز لاهوتى » تنزل يافته بود. نيروها و عوامل طبيعى بدون در كار آوردن مشيت و عنايت الهى دست اندركار حوادث طبيعى بودند.

تاثيرگذاريهاى روشنگرى:
بسيارى از نظريه ها و مكتبهاى فلسفى و سياسى مانند تفكرات اومانيستى و رويكردهاى سكولاريستى و خصوصا انديشه ليبراليسم از خردگرايى دوره روشنگرى، بهره جوييها و تاثيرپذيريهاى مبنايى و جوهرى داشته اند.
ناگفته نماند كه عقل گرايى قرن هجدهم و انواع عقل گرايى هاى صرف، امروزه، توسط بسيارى از متفكران همچون اگزيستانسياليست ها، پست مدرنيست ها، محافظه گرايان و زمينه گرايان به چالش و ستيز فراخوانده مى شود. به دو واكنش اعتراض آميز در همان زمان؛ يعنى پتيسم و متوديسم نيز پيش از اين اشاره شد. جنبش رمانتيسم (20) (نيمه دوم قرن 18 تا قرن 19) نيز، با تاكيد بر عنصر احساس، واكنشى پرشور بر عليه گرايشهاى افراطى عقلانيت روشنگرى، به شمار مى آيد.

پى نوشت:
1) مطالب اين بخش برگرفته و تلخيصى است از كتاب «فرهنگ واژه ها» نوشته عبدالرسول بيات، مؤسسه انديشه و فرهنگ دينى، قم، چاپ دوم، 1381، صص 388 - 379.
2. empireism.
3. fideism.
4. Enlightenment.
5. Age of Reason.
6. realistic rationalism.

سخنان گهربار حکیم بزرگمهر

بزرگمهر حکیم وزیر دربار انوشیروان عادل پادشاه  بلند مرتبه سلسله ساسانیان ایران بود مطالب زیر برگرفته از کتابی است در مورد او و نظراتش، که به همت دانشمند روشن بین " اقبال یغمائی " فراهم آمده است
 برای دوری از طول مطلب ، جمله برداری های شکسته بسته ام ، از کتاب نفیس ایشان را تقدیم می کنم :


بزرگمهر : روشندل  و نکته دان کسی است که سخنان کوتاه و پر معنی بگوید


بزرگمهر : بیهوده گوی در نظر هیچ کس قدر ندارد


بزرگمهر : دل آدمی بنده آرزوست ، سرشتها یکسان نیست ، هر کس خویی دارد ، و جویا و خواهان چیزی است


بزرگمهر : برترین دانش ها یزدان پرستی است


بزرگمهر : دانایان روشندل می دانند که دوران زندگی دراز نیست ، تن آدمی از این جهان است و روان از سرای دیگر


بزرگمهر : دل در آرزوی آنچه دسترسی بدان متصور نیست نباید بست ، از آنکه مایه رنج تن و بلای جان است


بزرگمهر : هر که تن درست و نیرو دارد هرگز سخن نادرست نمی گوید . دروغگویان همه بیمار و ناتوان و زبون اند


بزرگمهر : برای نادان پیرایه ای سزاورتر و زیباتر از خاموشی نیست


بزرگمهر : توانگر راستین کسی است که آز در دلش راه نیافته است


بزرگمهر : خرد بر سر جان چون افسری تابنده است و مدارا و مهربانی به قدر همسنگ خرد است


بزرگمهر : برای آدمی دشمن دانا از دوست نادان بهتر است


بزرگمهر : کسی که به آنچه دارد رضا و خرسند است هرگز رنج و تیمار و بدی در دلش راه نمی یابد


بزرگمهر : هرکس گوش نصیحت نیوش داشته باشد ، و دل به آموختن بسپارد ، بسا سخنان سودمند که از دانایان بشنود


بزرگمهر : آنکه در آموختن جهد نمی کند هرگز نباید در انجمن دانایان لب به گفتار بگشاید


بزرگمهر : هر که را زر و سیم و خواسته است باید در خرج کردن اندازه نگهدارد ، نه چندان گشاده دست باشد که مدتی کوتاه بی چیز و بینوا گردد ، و نه چندان در نگهداری آن بکوشد و برخود سخت بگیرد که به مال اندوختن و خست طبع منسوب و معروف شود


بوزرجمهر : سخنی که سودی در آن نیست نگفتن بهتر ، چه سخن بی سود در مثل مانند، آتشی است که دودش بسیار و گرمی و فروغش سخت اندک باشد


بوزرجمهر : کوشیدن به کار ناشدنی خلاف خرد است که در آهن به آب رخنه نتوان کرد


بوزرجمهر : شاه به دانایی و خاطر نگهداشتن مردمان نامبردار است نه به خودستایی و غرور و بیدادگری


بوزرجمهر : کسی که به حکمت پروردگار معتقد و خستو باشد به بد ونیک روزگار نمی پردازد چنین بنده ای در پرستیدن یزدان بیشتر می کوشد و از بد سکالی و پیروی دیوان می پرهیزد ، ناکردنی نمی کند و از رنجه کردن بی گناهان بیزاری می جوید


بوزرجمهر : باید پیوسته به پروردگار بی همتا رو آوریم ، در هر کاری او را بینا دانیم و باور کنیم که روزی ده مختار اوست


بوزرجمهر : اگر شاه به تو مهربان باشد دلیر و گستاخ مشو ، از آنکه طبع شاه چون آتش است و دل شیر از آن می هراسد


بوزرجمهر : اگر  کوه با همه سنگینی و عظمت و صلابت  که وی راست فرمان شاه را سبک دارد تیره رای خیره سری بیش نیست


بوزرجمهر : پادشاهان مردم دوست برگزیدگان پروردگارند


بوزرجمهر : دل کسی که خاطر شاه دادگر از او مکدر باشد جایگاه دیو است

 
بوزرجمهر : هر کس را سرنوشتی مقدر است . یکی روز و شب در طلب سربلندی و سروری به جان  می کوشد و بهر ه اش جز خستگی و فرسودگی و نامرادی چیزی نیست . به تعبیر دیگر در کنار چشمه روشن و گوارا تشنه  می ماند. از سوی دیگر بی هنری بختیار ، بی آنکه تن به کار و کوشش بسپارد ، روزگار بر او می خندد و از همه گونه آسایش و آرامش برخوردار می گردد . پروردگار چنین خواسته و تدبیر بر تقدیر کارگر نمی افتد


بوزرجمهر : کسی لیاقت سرفرازی و سروری  را دارد که فروتن ، بخشنده باشد ، بکوشد ، بجوید ، با همراهان همدل در طلب دانش و تجربه سفر کند ، و همیشه با همه کس به مدارا و آهستگی رفتار نماید


بوزرجمهر : هنر خردمند در این است که عیب خویش را دریابد و به رفع آن بکوشد


بوزرجمهر : آنکه طالب آسایش جان و تن است باید شکیبا و بردبار باشد ، در دوستی  و داد و ستد با مردم کژی و کاستی و فریبکاری نکند . چون گناهی از کسی بیند و بر او دست یابد ببخشد ، و کینه خواه و تیز خشم و دشمن سوز و نا بردبار نباشد


بوزرجمهر : آنکس بر خویشتن نگهبان دارد که برای رسیدن به هوس و آرزوهای کوچک قدر نیکخویی و جوانمردی را نشکند ، و اگر فزونی و کامیابی بد روزگار را دید تن به پستی و زبونی نسپارد


بوزرجمهر : بخشنده نیکخوی آن کس است که به بخشش جانش را آراسته گرداند . دور از جوانمردی است که بخشنده بر آن کسی که چیزی به او داده یا خیری رسانده منت نهد


بوزرجمهر : چون بخشنده ای با مستحق بخشش و کرم کرد در دل احساس شادی و فرح کند ، و ببالد . اما نیکی کردن به ناسزاوار روا نیست ، چه او هرگز قدر احسان را نمی شناسد و همچنانکه از خار خشک گل نمی روید ، ارج نهادن به نیکی را نمی داند . اگر از گنگی یا کری چیزی بپرسیم دور نیست که به گونه ای پاسخ گوید ، اما نشدنی است که نااهل و ناسزاوار قدر احسان را بشناسد و سپاس گوید


بوزرجمهر : آدمی باید از گناه بپرهیزد ، هر چه را به خویش نمی پسندد به دوست و دشمن خود روا ندارد


بوزرجمهر : در آیین خرد در هر کاری اندیشه باید


بوزرجمهر : آنکه به خداوند پاک و مهربان بیش از دگران امید و بیم بسته است ، بیش از همه در خور ستایش است


بوزرجمهر : هر کس از بند آز برهد ، و پیوسته بی نیاز بماند براستی نیکبخت است


بزرگمهر : دل  اهل دانش وقتی شاد می گردد که بردبار بوده و مردم بی شرم را به خویش نزدیک نکند


بزرگمهر : آنکه  خشم بر او چیره نشود و بر گنهکار سخت نگیرد از گزند در امان است

 


بزرگمهر : خردمند  هرگز غم آنچه را  از دستش رفته نمی خورد ، حتی اگر عزیز ترین کسش مرد و وی را به خاک سپرد ، شکسته غم و درد نمی گردد ، دیگر آنکه مرد خردور از نادیدنیها چنان دل می کند که باد از بید می گذرد


بزرگمهر : به نزدیک خردمندان چهار چیز بر پادشاهان عیب است : ترسیدن در میدان جنگ ، گریز از بخشندگی ، خوار داشتن رای خردمندان ، شتابزدگی و نا آرامی و بیقراری در کارها


بزرگمهر : مال هم مایه سربلندی و آسایش است ، و هم سبب خواری و پریشانی . اگر به آیین خرد صرف شود آفریننده شادی و برآورنده نام نیک است ، اما اگر بنهند و نخورند یا چنانکه باید بکار نبرند بهای سنگ و گوهر شاهوار یکی است


بزرگمهر : شهریاری در خور آفرین است که مردمان راستکردار و پرهیزگار از او گزند نیابند . و شراندیشان و بدان از بیمش خطا و گناه نکنند


بزرگمهر : توانگر کسی است  که به آنچه خداوند توانا نصیبش کرده خرسند باشد . زیرا شوریده بخت تر و پراکنده خاطرتر از آزمند کسی نیست

خود آگاهی 5

ایرانبا درود و پوزش بسیار به علت وقفه طولانی که درنوشته هایم ایجادشد نوشته های خودرادرباب خودآگاهی ادامه میدهم... درمرتبه پیشین بیان کردم که برای غرور ازدست رفته میهن ابتدا بایست سرگذشت خویش را در سیر تمدن بشر بشناسیم که اگر موجب افتخاراتی بوده ایم چگونه وبدست چه کسانی؟ به آغاز شکوفایی ایران برگردیم اینکه اولین حکومت رسمی درسرزمین ما چه بوده وچه ویژگیهایی را دارا بوده است واینکه چطور زمینه را برای مهیا شدن حکومتی قدرتمند بوجود آورد و اما حکومت مقتدری که به دست یکی از دلاوران و ناموران تاریخ بنای آن  ساخت وساز شده بودوتوسط افرادی مقتدر بدنه استواری را به خودگرفته بود-در سالیان بعد- دیری نپایید که به خاطر فساد درباری و عرزه نداشتن پادشاهان از ارتفاعات شکوه به چاله بی آبرویی رسید وسپس ورود خارجیها وتاخت وتاز آنها وسعی در تحمیل فرهنگ خود برسرزمین تصرف یافته ازقبیل مسائلی بوده که هم میهنان ما به دچار بوده اند  منتها بار افرادی پیدا شدند که خواستار بازگرداندن  سلامت ایران بودند که شاید این طور بیان شود این تلاش زمینه ای بوده برای اینکه  نفسهای ازبین رفته کشورمان برگردد به عبارت بهتر باز هم افرادی پیدا شدند که توانستند ایران را درعرصه جهانی به حالت یکه تاز بر اریکه قدرت بنشانند اما همین هم دوام نداشت که بازاشخاصی باهمان ویژگیهای مذکورکه در سطور بالا نام بردم که به موجب ازبین بردن بسیاری از افتخارات می شد مایه گم شدن فرهنگ ما را فراهم کرد البته  این را بگویم که علاوه بر این ویژگیها-مشکلاتی وجود داشتند که سرزمین ما با آنها دست وپنجه نرم می کرد مشکلاتی همچون رویارویی با رقیب وهجوم قبایلی و... باید در این علل دخیل شوند به هر حال بعد از این واقعه وارد دورانی میشویم که عصر غریب بودن مملکت ماست . عصر آشنایی با فرهنگ های بیگانه.عصردوری ازفرهنگ اصیل ومواردی دیگر که من بهتر میدانم در جلسه بعد آنها را  بشمارم و توضیح میدهم... ادامه دارد.../نوشته  هانظرات خودم هستند وبه قصد تحمیل نوشته نشده/

اندکی در باب خرد

خرد چیست و خردگرایی کدام است؟
درزندگی روزمره کسی را عاقل می دانیم که درمورد مسائل عملی زندگی داوری درستی داشته باشد وبتواند شرایط را تجزیه وتحلیل کند ودرکوتاه ترین مدت سریع ترین وعملی ترین راه حل ممکن را بیابد.

خرد چیست؟

درزندگی روزمره کسی را عاقل می دانیم که درمورد مسائل عملی زندگی داوری درستی داشته باشد وبتواند شرایط را تجزیه وتحلیل کند ودرکوتاه ترین مدت سریع ترین وعملی ترین راه حل ممکن را بیابد. بهمین سیاق، اصطلاح خردمند به کسی اطلاق می شود که ازحزم ودوراندیشی برخورداراست، ازعلل واصول نهائی اشیاء وپدیده ها عمیقأ آگاهی داشته باشد وبتواند، با توجه به روند گذشته وشرایط موجود، آینده ی دور را پیش بینی کند. اغلب شنیده ایم درباره ی کسی گفته اند "فلانی عاقل است می داند درزندگی چه بکند.درحالی که بابی کوهی خرد را با قوه ی فاهمه ی بشری مربوط می داند، پارمیس سعدی تا کید می ورزد که "خرد چیزی جز محصول اندیشه وتعقل نیست." بابک نقد درنوشته کوتاه ولی عالمانه ی خود می نویسد:" ابزار شناخت, خرد انسانی است, و نه هیچ چیز دیگر." خرد ورزان "برای رسیدن به این نتیجه ( صرفنظر از اینکه ما نتیجه گیری آنها را بپذیریم یا نپذیریم ) از خرد انسانی استفاده کرده اند. به دیگر سخن با اندیشهء مستقل خود به این نتیجه رسیده اند, نه بر مبنای ایمان دینی ( عرفانی یا ذهبی ) خود. به دیگر سخن شخص خردگرا , خرد را وسیلهء کسب معرفت میداند."اندیش ورزان یونان باستان بر دو نوع خرد تاکید داشتند: الف ـ خرد عملی یا دوراندیشی؛ ب ـ خرد فکری یا فلسفی. آنان کسی را برخوردار از خرد عملی می دانستند که درباره اوضاع بدرستی قضاوت می کرد و بهترین و کوتاه ترین راه و وسیله را برای دست یابی به اهداف خود می جـُـست. تحت تا ثیراین دیدگاه است که جان میلتون شاعر انگلیسی قرن هفدهم سروده است:

"خرد نخستین آنست که بدانیم درزندگی روزمره چه چیز دربرابرمان نهاده شده است."

ویا آنجا که ویلیام شکسپیر دراثر معروف خود "شاه لیر" می نویسد:

"ازآنچه می نمائی بیش داشته باش ک

کمتر از آنچه می دانی سخن بگوی

کمتر از بدهی ات وام بده

بیشتر سواره و کمتر پیاده ره بنورد."

اگر با این تعریف جلو برویم خرد عملی مقوله ای است فرهنگی وطبقاتی آنچه که ازنظر یک دین سالار خردمندانه است ممکن است از دید یک انسان عرفی کمال بی خردی جلوه کند. خرد عملی برده و برده دار، ارباب و رعیت، کارگر و سرمایه دار ممکن است ازبیخ وبن با هم اختلاف داشته باشد زیرا اهدافی که هرکدام ازاین طبقات و اقشار اجتماعی دنبال می کنند با هم متفاوت واغلب متضاد هستند. البته ارسطو تاکید می کرد که هدف نیر باید نیکو و از لحاظ اخلاقی توجیه پذیر باشد. به این ترتیب ازدید این فیلسوف بزرگ دوران باستان خرد عملی با پارسایی گره خورده و در واقع خرد عبارت است ازتوانائی کاربرد بهترین وسایل برای حصول بهترین و والاترین هدف ها. دراین رابطه الکساندر پوپ در"مقاله درباره ی انسان" خاطرنشان ساخته است:

"چیست خردمند بودن؟

اینکه بدانی چقدر اندک می توانی بدانی

اینکه لغزش دیگری را ببینی

واحساس کنی که ازآن خودت است."

یونانیان دوران باستان کسی را ازنظر فلسفی خرد ورز می خواندند که ضمن مشاهده وتدقیق و کسب بدون وقفه ی علم ودانش به چنان بینش عمیقی دست یافته باشد که بتواند اصول حاکم براشیاء وپدیده ها وعلل ظهور وسقوط آنها را درک کند. با این دید، خرد والاترین شکل معرفت (شناخت) محسوب می شد.

خرد اوج جستجوی انسان برای دست یابی به حقیقت است وبرای او انسجام درونی، غنای معنوی وصلح وآرامشی را به ارمغان می آورد که به عنوان مشعل فروزانی عمل می کند که فرا راه غایت وهدف نهائی زندگی اش قرارمی گیرد. انسان خردمند همواره به دنبال یافتن علل و جوهر پدیده ها و بررسی همه جانبه شان است

منبع: وبسایت آفتاب